سه پارتی

ساعت ۷ بلند و رفتم لباس فرمم رو پوشیدم و رفتم پاین بابام بازم داشت با نایون بازی میکرد و مامانم هم تو اخپز خونه بود

راستی سلام اسم من نارا هست دختر بزرگ کیم نامجون البته فقت تو شناسنامه پدرمه وگرنه از وقتی خاهر کوچیکم نایون به دنیا اومده دیگه براش وجود ندارم و بهم اهمیت نمیده

رفتم سمت میز ناهار خوری و دوتا لقمه صبحونه خردم می خاستم بلند سم کا مامانم گفت
&عزیزم بیشتر بخور
+نه مرسی میرم مدرسه دیر شده(سرد)
)تمام حرف هاش با خانوادش سرده)
&باشه موازب باش
به بابا نگاه کردم که انگار اثلن وجود ندارم به من محل نداد منم خدا حافظی کردم و رفتم

ویو ا‌.ت

نامجون باز به نارا محل نداد از وقتی نایون به دنیا اومده انگار نارا نیست
می خاستم باهاش حرف بزنم پس صداش کردم بیاد تو آشپز خونه
_جانم عزیزم کاری داشتی
&اره بشین .
_ببین نامجون عزیزم تو داری نارا رو نادیده میگیری و این داره باعث میشه نارا از نایون بدش بیاد چون فکر میکنه نایون جاش رو گرفته
_
_من نیخواستم این طوری شه نمیدونستم امشپ با هاش حرف میزنم
دیدگاه ها (۰)

سفر در زمان با بی تی اس

ادامه

عشق 💕اجبار part3

کدوم چند پارتی

فراتر از مدرسه

تک پارتی(درخواستی)

زندگی با خنده ( رانندگی نامجون)ته کوک: یا خداا درسا: منتظر چ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط